سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم ، نشستنگاه را چون رشته سر بند است چون خواب در چشم آید بند بسته بگشاید . [ و این از استعاره‏هاى شگفت است . گویى نشستنگاه را به آوند و چشم را به سر بند همانند فرموده و چون سربند بگشاید آنچه در آوند است برون آید ، و این سخن در گفته مشهورتر و ظاهرتر از سخنان پیامبر ( ص ) است و گروهى آن را از امیر مؤمنان علیه السّلام دانسته‏اند و از جمله گفته مبرد است در کتاب مقتضب در باب لفظ به حروف و ما در کتاب خود که مجازات آثار نبوى نام دارد از این استعاره سخن گفته‏ایم . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----109707---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----2-----
تنهایی من

 

نویسنده: تنهای تنها
شنبه 87/3/25 ساعت 7:35 عصر

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و ازنهایت شب حرف می زنم
 
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
 
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که درمن جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته کلاغان
 
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آورند
 
به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
 
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انگاشت
سلامی دوباره خواهم داد
 
می آیم ، می آیم ، می آیم
 
با گیسویم :
ادامه بوهای زیر خاک
 
با چشم هایم :
تجربه های غلیظ تاریکی
 
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
 
می آیم ، می آیم ، می آیم
 
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده ،
سلامی دوباره خواهم داد.
 
 
 
زندگی شاید آن لحظه مسدودی است
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و دراین حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه ی مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند.
 
 
دلم گرفته است
دلم گرفته است
 
به ایوان می ور م و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
 
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
 
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشگها نخواهد برد
 
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
شنبه 87/3/25 ساعت 7:34 عصر

به شیطان گفتم : ((لعنت بر بر تو )) ! لبخند زد . پرسیدم : (( چرا میخندی ؟ )) پاسخ داد : (( از حماقت تو خنده ام میگیرد )) پرسیدم : (( مگر چه کرده ام ؟ )) گفت: (( مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام )) با تعجب پرسیدم : (( پس چرا زمین میخورم ؟ )) جواب داد : (( نفس تو مانند اسبی است که ان را رام نکرده ای . نفس تو هنوز وحشی است ؛ تو را زمین میزند. )) پرسیدم : (( پس تو چه کاره ای ؟ )) پاسخ داد : (( هر وقت سواری آموختی ؛برای رم دادن اسب تو خواهم آمد ؛ فعلا برو سواری بیاموز .

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
شنبه 87/3/25 ساعت 7:34 عصر

نگاهت بیانگررازدلت نبود!

کاش

 اینچنین بود. ...

 نمی دانم رفتنت را ،

 به پای کدامین گناه خود بگذارم ؟

 عشقم ؟

 صداقتم ؟

 شاید هم صمیمیتم ؟

 بگو تا بدانم !

 من که تو را بارها و بارها از آن خود دانستم ،

 حال چگونه باور کنم

که مرا برای همیشه تا ابد و قیامت ترک کرده ای

 ! ..... چگونه ؟

 چگونه باور کنم ؟؟؟؟؟؟؟


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
چهارشنبه 87/3/22 ساعت 12:34 عصر

 

یادم باشد


که حرفی نزنم که به کسی بربخورد


که  نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد


 که راهی نروم که بیراه باشد


که چیزی ننویسم که آزار دهد کسی را

 

یادم باشد

که روز و روزگار خوش است و همه چیز بر وفق مراد است

 و تنها

تنها دل ما ،دل نیست...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
چهارشنبه 87/3/22 ساعت 12:34 عصر

تو بهانه زنده بودنم بودی تو بهانه طلوع آرزوهایم بودی تو نگاههای غریبانه ام بودی حالا که تو رفتی قلب پرستاره ام شکست .زندگی برایم بی معناست.... کاش می توانستی واژه  تردید چشمانم را بخوانی.......................

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
چهارشنبه 87/3/22 ساعت 12:32 عصر

من به غیر از تو نخواهم ،چه بدانی، چه ندانی

از درت روی نتابم ،چه بخوانی ،چه برانی

دل من میل تو دارد، چه بجوئی، چه نجوئی
Image hosted by TinyPic.com
من که بیمار تو هستم چه بپرسی ، چه نپرسی،


 


جان به راه تو سپارم ،چه بدانی، چه ندانی


شعرم آهنگ تو دارد ،چه بخوانی ،چه نخوانی


 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
یکشنبه 87/3/12 ساعت 5:24 عصر

اومم … مامانی جونم امروز زد پشت دستم ! یه نگاه تو چشاش کردم  یهویی بغضم ترکید ! مامانی گفت : کوفت … مگه نگفتم شکلاتت رو مثه ادم بخور لباسات کثیف نشه ! حالا من از کدوم گوری پودر رختشویی گیر بیارم لباساتو بشورم !

تو دلم گفتم : ایشش … من نمیتونم مثه ادم شکلات بخورم … من فقط عین بچه ها میتونم شکلات بخورم ! عین بچه ها …. عین بچه ها … میفهمی ؟

اومم … سر سفره مامانی پلو تو دهنم کرد در اوردم ! بابا جونم زد روی پام ! یهویی اشکام در اومد جیغ کشیدم ! باباجونم گفت : کوفت … برنج به این گرونی رو چرا در میاری میمون !

تو دلم گفتم : بابای بی ادب … سیر شدم خوب ! تازه همه میگن من شکل بابا جونم شدم !

اومم … عصری که شد دوبار جیش کردم ! مامانی جونم پامو نیشگون گرفت بهم گفت : خرس گنده خجالت نمیکشی هی جیش میکنی ! میدونی پوشک بسته ای چنده انتر ؟

تو دلم گفتم : ایشش … چرا نیشگون میگیری مامانه بد …مامانه بی ادب ! من خرس گنده نیستم ! من خرس گنده نیستم … چرا نمیفهمی اینو ؟

 شب تلویزیون یه اقایی رو نشون داد که داشت حرف میزد … بابا جونم به اون اقاهه گفت : بدبختمون کردی رفت … چی شد پول نفت ؟ از کجا بیارم پودر هزار تومنی بخرم ! برنج چهار هزار تومنی بخرم ! پوشک سه هزار تومنی بخرم ! مامان جونم یه حرف زشت زد

یه نگاهی به اون اقاهه کردم … پشت دستم درد گرفت … جای نیشگون مامانم سوخت … لب ورچیدم … چشام پره اشک شد ! از اون اقاهه بدم اومد … دلم خواست بهش حرفای زشت یزنم ! اما من که عین مامان بابام بی ادب نیستم که … فقط تو دلم بهش گفتم : دیگه ازت بدم میاد …بدم میاد … بدم میاد …


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
سه شنبه 87/2/31 ساعت 12:34 عصر

امروز تنهایم به اوج رسیده

نمی دانم آیا می خواهد یا نه

ولی هر روزم از دیروز بدتر می شود

نمی توانم احساسم را به او بگوییم

و او نیز....

روزگاره غریبی است

دلتنگی زیاد

ولی....

تو بگو تو که مرا بهتر از خود می شناختی

من با خود چه کردم

هه ... من ... نمی دانم

نمی دانم تو چرا و چرا و چرا با خود این چنین کردی

آیا ارزش این همه  احساس را داشت

دوست داشتن حس غریبی بود واسه من

ولی واسه اون یه بازیچه

روزگار غریبی است

خدا از ما هم دلگیرتر است

زندگی ، عشق و احساس

اسباب بازی دوران جوانی که نمی دونم چطوری باهاش بازی کنم

بلد نبودم بازی کنم یاد نگرفته بودم

ولی...

حالا بازیگر خوبی شدم واسه خود

بازی روزگاره

روزگاره غریبی است

دلتنگی زیاد .

و من تنها


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
سه شنبه 87/2/31 ساعت 12:26 عصر

 

هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،

 

هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.

 

و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او سپارید،

 

هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند .

 

و هر زمان عشق با شما سخن گوید او را باور کنید،

 

هر چند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.

 

زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز می کشد.

 

و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس می کند .

 

و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخه های شما را که

 

در آفتاب می رقصند نوازش می کند ،

 

همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند

 

تکان می دهد.

 

عشق با شما چنین رفتارها می کند تا به اسرار قلب خود معرفت یاببد

 

و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید .

 

اما اگر از ترس بلا و آزمون ، تنها طالب آرامش و لذتهای عشق باشید،

 

خوشتر آنکه عریانی خود را بپوشانید

 

و از دم تیغ خرمنکوب عشق بگریزید ،

 

به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست؛

 

جایی که شما می خندید اما تمامی خنده خود را بر لب نمی آورید

 

و می گریید اما تمامی اشکهای خود رافرو نمی ریزید.

 

عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش .

 

و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش .

 

عشق نه مالک است و نه مملوک ،

 

زیرا عشق برای عشق کافی است .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: تنهای تنها
سه شنبه 87/2/31 ساعت 12:24 عصر

همی گویم که خوابی بود و بگذشت
 بیابان را سرابی بود و بگذشت

به این پندار می بندم دو دیده
که شاید بینم آن خواب پریده
ولی افسوس دیگر صحنه خالیست
ازان بر پرده نقشی هم به جا نیست

 منم تنها و این بیداری سرد

دل غمگین و چشم آسمان گرد


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • آنگاه
    47 تست روانشانسی
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •